پسربچه ای مشغول درست کردن قلعه شنی در کنار ساحل بود که ناگهان سنگ بزرگی را سد راه خود دید. هرچه تلاش کرد نتوانست آن را کنار بزند، و از فرط ناامیدی به گریه افتاد. پدرش گفت: پسرم چرا از همه توانت استفاده نکردی؟ پسرک: همه تلاشم را کردم ولی,قریبیغریبی ...ادامه مطلب